اصلا میدانی چرا از کتاب خواندن لذت میبرم؟
چون با کتابها میتوانم همه جا بروم بدون آنکه سوار اتوبوس بشوم.
از کتاب زیر نور ماه شیشهای
ژاکلین وودسون
مرجم کیوان عبیدی آشتیانی
یک روز صبح بانویم (مادربزرگم) گفت:
لورل، مادربزرگ شدن کاری ندارد، همه میتوانند مادربزرگ بشنوند.
تمام کاری که باید بکنی این است که بچه دار بشوی و بعد صبر کنی تا بچههایت هم بچه دار بشوند، همین.
اما خانم شدن خیلی کار دارد.
از کتاب زیر نور ماه شیشهای
ژاکلین وودسون
مرجم کیوان عبیدی آشتیانی
بهم میگه لطفا کارها رو سرعت بدید
وقتی اصلا کسی جواب پیامهامو نمیده
من از خودم اطلاعات وارد کنم؟
بعضیا که کاراشون دست ماست به جای اینکه اونا دنبال ما باشن. من باید دنبالشون بدو ام :///
این وسط یکی هم زنگ زده به آقای رپیس که این خانم چرا همش پیام میده.
آی دلم میخواست جلوم اینو میگفتو ...
عاقبتش معلوم نبود چی میشد.
آقای رئیس همیشه میگه دوس دارم به خودتون متکی باشین
درسته یه وقتا ازش سوال میپرسم
اما سر کار ثبت شرکت شاید بیشتر از چند موردو ازش نپرسیده باشم.
همه رو خودم سعی کردم یاد بگیرم و جلو برم.
موندم چطور این موضوعو بهش بفهمونم 😐
ایستگاه مترو امام حسین همیشه یه بوی خوشمزهی غذایی میده
هر وقت در مترو باز میشه من قشششنگ میرم لارما. وقتایی که مامانبزرگ تهچین درست میکرد رو آتیش. آااااخ که چقد برام مزه داشت.
آره همیشه بوی اون غذا رو میده
یا شایدم من دیوونه شدم.
بگذریم
امشب که هندزفری تو گوشم بودو تو عالم خودم بودم. اشتباهی ایستگاه امام حسین پیاده شدم. بعد اصلا حواسم نبود تا اینکه بوی غذا خورد به دماغم فهمیدم اشتباه پیاده شدم. یهو پریدم تو قطار
اینجاست آدم پی میبره که حس بویاییِ زیاد همیشه بد نیست.