گفتم ادامه داره عیدیای امسال نگفتم؟ :)))))))
یه کادو از طرف یه متقاضی مهربون
یعنی خود آقای رئیس هم تعجبش رو نشون داد.
من همچنان نیشم بازه :))))))
گفتم ادامه داره عیدیای امسال نگفتم؟ :)))))))
یه کادو از طرف یه متقاضی مهربون
یعنی خود آقای رئیس هم تعجبش رو نشون داد.
من همچنان نیشم بازه :))))))
تو یکی از پستها دعا کرده بودم که امیدوارم سال متفاوتی باشه برام
متفاوت نبود
اما روز آخری که قرار بود برگردیم برام کاملا خاطره انگیز شد
رفتن به خونه بابابزرگ و و اتفاقهای بعدی
بی نهایت برام شیرین بود.
وای باورم نمیشه
داشتم پستهای قبلی رو میخوندم
رسیدم به این
خدایا تا حالا هرچی ازت خواستم بهم دادی
این یعنی خوبه یا بد؟
یکی بیاد روشنم کنه!
سال جدیده
یه مدلیه
هم حس بزرگونه پیدا کردم
هم دلم میخواد فقط استراحت کنم
هم کلی کار نکرده دارم
این وسط یه حس غریبی هم دارم که تا حالا بعد عید نداشتم
یه حس بلاتکلیفیه ناجور
حس اینکه قراره چی بشه
خونه تکونی کردم
احساس میکنم رفتم باشگاه ورزش سنگین انجام دادم.
کسی هم نیست یه تشکر خشک و خالی بکنه
یه چایی بده دست آدم خستگی آدم در بره :/
خدا رو شکر
همه چی خوبه
حالم خوبه
زندگی قشنگه
یه سال قشنگ نه، اما پر از تجربههای مختلف داشتم و اینو از مهربونی خدا میدونم.
آره اتفاق هایی میفته که باعث میشه آدم دیدش عوض شه
تنشی که وارد شد باعث شد یه خونه تکونی به مغزم بدم.
حتی قلبمو سعی کردم مهربون تر کنم.
امروز با یه دید دیگه از خونه اومدم بیرون
با دید مهربونونه
همیشه یه حالت تدافعی داشتم
همیشه هم نه، یه مدت خنگ شده بودم :/
سعی کردم لبخند بزنم
از بوی عرق کسی تو مترو بالا نیارم
سعی کردم با فروشنده ها خوبتر برخورد کنم
بلند شدم به یه دختر شاید از خودم کوچیکتر جامو دادم بشینه روی صندلی.
زنگ زدم به خانم منشی عذر خواهی کردم و تشکر که برای من وایساده.
در کل روز متفاوتی بود برام.
خواستم جواب نظرتو بدم تو نظرات
گفتم شاید نخونی
به عنوان پست بنویسم همه هم ببینن :)
خوشگلترین انقد ذوق کردم نظر دادی :))))
مُردم یعنی :)))
هیچکی هم نظر نمیده
اصلا هیچکی دیگه وبلاگ نمیخونه