تا رسیدم شرکت منشیِ مهربون برام یه لیوان موهیتو اورد
کم مونده بود دستشو بوس کنم
از بس که گرم بود و حالم خوش نبود
هرچی دعا بلد بودم براش کردم.
دیشب تا صبح همش خواب و بیدار بودم
صبح هم نتونستم بخوابم
بعد از ظهر هم به دلیلی نشد که نشد
الان تو شرکت یه چشمم به کاره یه چشمم بسته ست
خدایا یه کاری کن دووم بیارم امروزه رو
تو شرکت داشتم رد میشدم یهو دیدم زیر پام یه صدای تخی بلند شد.
یواش پامو بلند کردم دیدم یه سوسکه
خدایا تا حالا نشده بود یه سوسکو زیر پام له کنم :O
چقدر خوبه که هنوزم وبلاگ نویسی به راهه
چقد حس خوب داره
ازینکه میبینم هنوزم هستن کسایی که وبلاگارو دنبال میکنن، کیف میکنم.
دارم با تمام وجودم سعی میکنم تو کارم پیشرفت کنم.
منی که یه عمر میگفتم کار کردن بیرون از خونه مناسب یه خانم نیست.
هرچند که هنوز هم کار خونه رو ترجیح میدم
اما همش احساس میکنم دارم در جا میزنم و این داره به کارم لطمه میزنه
پس پیش به سوی پیشرفت.
وقتایی که اپلیکیشنها آپدیت میشن،
یا گوشیها هر سال ورژن بالاترشون میاد،
یا ویندوزهای جدیدتر درست میکنن،
میترسم
ازین که جا بمونم
ازین که بلد نباشم باهاشون کار کنم
و اینم بگم که همیشه سعی کردم با این ترسم مقابله کنم و موفق شدم
اما این ترسِ باهام هست همیشه.
یه مدتی بود بدجور تو خودم بودم
تازگیا با هر عکسی یا با هر حرفی به خودم میام و میگم من باید خودمو بکشم بالا
تو هر زمینهی مثبتی باید بهترین باشم.