پـــانـدای رنـــگـی

نگاهی متفاوت

۹ مطلب در خرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

خودت دستمو بگیر

تا حالا شده دستتون به هیچ جا جز خدا بند نباشه؟

تا حالا شده حس کنید فقط خدا میتونه کمکتون کنه؟

من الان دقیق تو این مرحله از زندگی‌ام.

دارم نکاه می‌کنم الان چند ماهیه همش اینجا دارم از مشکلات می‌نویسم

چرا؟ چون که اتفاقای خوب اونقدر کم و وضوحش تو زندگیم کم شده که جدیدا تا میام بنویسمش، بازم مشکل بعدی شروع میشه.

  • ۲ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۲۵ خرداد ۹۸

    میشه تموم شه لطفا

    میگما قراره اون دنیا هم بریم جهنم؟

    مگه اینا همش جهنم نیست؟

    اگه نیست پس چیه؟

    یعنی خدا نمی‌بینه؟ دارم کفر می‌گم؟

    میشه یکی بیاد بگه پس کی روزای خوب میاد؟

    میشه برای فقط یه ماه هم شده حالم خوب باشه؟

    راضی‌ام به خدا. به همین یه ماه

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۲۵ خرداد ۹۸

    خوابیدنش حتی

    تا حالا شده از خوابیدن مامانتون خوشحال باشید؟

    از صدای نفسهاش

    صدای خروپفش

    از سکوتش وقتی که خوابیده

    تا حالا شده به خاطر این خدارو شکر کنید؟



    وقتهایی که خواب نیست حتما یه مشکلی داره.

  • ۳ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • دوشنبه ۱۳ خرداد ۹۸

    تغییر نگاه

    دیروز که بیمارستان بودیم
    یه خانم و آقایی حدودا سی و خورده‌ای ساله رو دیدم
    خانمه با واکر راه می‌رفت.
    بنده خدا خیلی سخت راه می‌رفت.
    یه خانم چادریه نورانی
    یاد حرفم افتادم که همیشه تو دلم می‌گفتم چرا من با این سن کمم باید مامانم اینطور بشه
    بعد دیدن اینا، گفتم این بنده خدا چی بگه
    شوهرش دائم باید مراقبش باشه.
    با سن کمش راه نمی‌تونه بره
    واقعا از حرفم پشیمون شدم.
    قول دادم دیگه اینطور نگم. بدتر از من هم هست.
  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • پنجشنبه ۹ خرداد ۹۸

    امید در عین نا امیدی

    دیروز شاید برای اولین باری که با مامان میرفتیم دکتر حالم انقد بد بود.

    حجمی از خستگی، نا امیدی، ناراحتی، گشنگی، بی‌حوصلگی، خواب آلودگی رو داشتم.

    واقعا همه اینا رو با هم داشتم.

    هر جا هم رفتیم عین مریضای روحی میشستم زل میزدم به یه گوشه

    در حالی که قبلا دائم یا در حال کتاب خوندن بودم یا تو گوشی داشتم یه کاری می‌کردم تا مامان کارش تموم بشه.

    انقد برای خودم عجیب بود که اومدم اینجا دارم اینو مینویسم.

    میخوام یادم بمونه این روزای سخت رو. این روزایی که هر لحظه به لحظه‌ش حس کردم دیگه توان ندارم.

    نمیدونم چقدر قراره این مشکلات ادامه پیدا کنه اما ته دلم یه امیدی هست.

    همیشه شاید نشون بدم نا امیدم اما توی قلبم میدونم خدا باهام هست.

    همیشه بوده


  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • پنجشنبه ۹ خرداد ۹۸

    روزای خوب تو راهه

    مامانم؟

    بهتره

    موهای سفیدمو بهش نشون دادم میگم مامان ببین اینارو تو سفید کردی😁

  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۴ خرداد ۹۸

    برای دیر کردنت

    حواست هست؟ تمام راهها رو دارم خودم تنها میرم‌

    خودم تنها دارم بزرگ میشم.

    جاهایی که میتونستیم با هم پیش بریم رو خودم تنها دارم تجربه می‌کنم.

    مگه نه اینکه گفتن زن و مرد در کنار هم تکمیل میشن؟

    پس چرا من تنها دارم تکمیل میشم.

    همیشه از خدا خواستم بهترین باشم تا بعدا به مشکل نخورم.

    ولی نه اینکه من کوله باری از تجربه بشم و بعدا تو بیای.


  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • جمعه ۳ خرداد ۹۸

    فقط خوب بشه هیچی دیگه نمیخوام

    این چند روز برام خیلی کند می‌گذره

    روزایی که افتادم رو دور این که مامانم رو ببرم دکترای مختلف

    منتظرم شنبه بیاد ببرمش دکتر

    دوباره دوشنبه

    دوباره سه شنبه



  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • جمعه ۳ خرداد ۹۸

    یا من اسمه دواء و ذکره شفاء

    چرا تا میام از حال خوب مامانم لذت ببرم

    میزنه یه جای دیگه‌ش مریض میشه

    چرا اصلا مامانا باید مریض بشن

    چرا من باید ذره ذره آب شدن مامانم رو به چشمم ببینم.

    خدایا نگاهم کن دارم خم میشم

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • چهارشنبه ۱ خرداد ۹۸