وقتایی هم که میخوام پیاده بیام دفتر یا به قول تو مغازه :))
همه چی دست به دست هم میده که سوار ماشین شم.
همه چی خوب بود. هوا بدک نبود. ساعتو تنظیم کردم. زودتر راه افتادم.
اما تا رسیدم متروی مقصد. پله ها رو که خواستم برم بالا. دیدم یا خدا بارون میاد چه بارونی
این شد که بازم سوار تاکسی شدم دو قدم راه رو
نگم از کادوها
از کادوهایی که اونقد زیادن که وقت نمیشه تک تک دربیارم با دقت تمام نگاهشون کنم
گذاشتم بعدا در آینده ای نزدیک، خونه خودم بازشون کنم با عشق یه دل سیر نگاهشون کنم.
خلاصه از بحران دراومدیم
جو خونه آروم شده بعد از دو هفته
حال روحیم خوبه خدارو شکر
یه دلیل خوب شدنم دوست فرشته داشتنه
شک نکنید.
هوا هم که عالیه
ماه رمضون (عشق) هم نزدیکه
فقط مونده جای خالیه تو ...
حتما باید به این مرحله میرسیدم که از خونه متنفر میشدم؟
لازم نبودا !!!
قول میدادم به موقعش از خونواده دل میکندم
یا خودم کاری میکردم که اونا ازم دل بکنن
نمیدونستم ۲۷ سالگی هم بحران داره!
یه وقتا به ذهنم میرسه وجودم چه فایده داشته
خدایا ببخش
نمیخوام کفر بگم
اما امروز 2 روز قبل از تولدم به این نتیجه رسیدم که برا چی هستم؟
خودت بیا پایین باهام صحبت کن
بیا بهم بگو که اشتباه میکنم.
که هستن کسایی که وجودم براشون مهمه
اگه مهمه پس چرا عذابم میدن؟
پس چرا منو نمیبینن؟
پ.ن: امیدوارم خانم منشی متوجه چشمای اشک آلودم نشه.
حالم خوب شد
بعد چند روز بلاتکلیفی
بعد چند روز بی حوصلگی و داغونی
الان تو همین لحظه حس میکنم بهترم
یه وقتا اینجوری میشم
خودم نمیدونم دارم چیکار میکنم. تکلیفم با خودم مشخص نیست. این جور مواقع هست که میزنم یه جایی رو داغون میکنم. همین موقعهاست که خرابکاری میکنم.😣
خدایا همیشه حواست بهم باشه. درسته یه وقتا فاصله میگیریم. اما من بندهام و تو خدایی.😢
ما تو خونمون یه نگهبان خواب داریم
شب چرا دیر میخوابی
صبح چرا دیر بیدار میشی
صبح چرا بیدار میمونی
و شب چرا زود میخوابی
خلاااصه
خواب راحت نداریم چون باید دائم مراقب باشیم.