پـــانـدای رنـــگـی

نگاهی متفاوت

سالی که گذشت

یه سال گذشته و هنوز کرونا نرفته

ماسک می‌زنیم 

نه مثل پارسال اما رعایت می‌کنیم.

آروم‌تر شدیم همگی

لباسهای عیدمو خریدم. پارچه خریدم که مانتو بدوزم

چادر نماز آستین‌دار خریدم و این بهترین چیزی بود که تو این سال نصیبم شده.

حال دلم؟

آرومم در حال حاضر آروم

آها تا یادم نرفته

دقیقا دیروز ایده برند خودم اومد تو ذهنم و می‌خوام به امید خدا سال 1400 عملیش کنم.

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • دوشنبه ۱۱ اسفند ۹۹

    بزرگ شدن

    اومدم بنویسم که چقد تو یه سال بزرگ شدم

    چقد مشکلات جدید داشتمو با وجود غرغرها و گریه ها اما باز تونستم دووم بیارم

    اومدم بگم من خیلی تغییر کردم.

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • دوشنبه ۱۱ اسفند ۹۹

    تنها

    خدایا این همه آدم تو این دنیا

    دوستام

    خانواده‌م

    من چرا هیچکی رو ندارم؟

    من چرا الان هیچکی رو ندارم؟

    صدامو می‌شنوی؟

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • چهارشنبه ۲۵ تیر ۹۹

    وبلاگ خاک خورده

    یهو یادم اومد من یه وبلاگ داشتم

    یه عمره اینجا نیومدم

    دلم تنگ شده بود

    البته یه وقتا دلم می‌خواست بیام بنویسم

     اما از چی؟ از دردام؟ 

    همون بهتر که نیومدم 

    بماند که تو این کرونایی بهترین استفاده رو کردم. بهترین استفاده‌ای که کسی فکرشو نمی‌تونه بکنه.

     و برای من بهترین بود.

    خوشحالم

    خوشحال

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • جمعه ۲ خرداد ۹۹

    کرونا

    هیچی

    کرونا اومده

    تو خونه حبسیم

    یه سری گرفتاری جدید پیدا کردیم مثلا اینکه پنج ساعت می‌شینم با مامانم بحث می‌کنم که واقعا کرونا خطرناکه و تو نباید تنهایی بری. بعد باز فرداش میاد می‌گه نه تو نباید بترسی، اگه می‌ترسی من خودم می‌رم به‌جات! و باز روز از نو :)

    دیگه اینکه بابام خیلی رعایت نم‌کنه و من دائم باید اسپری دستم باشه و میاد خونه به هرجا که میره می‌زنه. وقتی هم بهش می‌گم دستتو بشور، می‌گه دستمو تو کارگاه شستم تمیزه :)

    منی که همش بیرون بودم، الان کلا تو خونه یه مدل بدیه واقعا :(

    امیدوارم زودتر تموم شه

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • يكشنبه ۱۱ اسفند ۹۸

    زندگی آروم

    خدایا دلم آااااارامش می‌خواد

    آرامش محض

    طوری که از فرط آرامش زیاد خسته بشم.

    دلم خواب راحت می‌خواد

    بدون فکر و خیال

    بدون درگیری ذهنی

    شبا با ذوق سرمو بزارم رو بالش

    صبحا که پا میشم سرحال‌ترین آدم روی زمین باشم.

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • جمعه ۲۷ دی ۹۸

    خدایا قلبمو قوی کن.

    یه وقتا هم میشه با وجود داشتن خانواده، فامیل و دوست نگاه میکنی اطرافتو می‌بینی تنهایی. هیچ کسی رو نداری باهاش حتی درد و دل ساده بکنی، کسی نمیفهمه تو رو، درکت نمی‌کنه، نمیدونه یه وقتا قلبت می‌خواد از جاش دربیاد، نمیتونی بفهمونی به دیگران که دیگه نا نداری تو این دنیا نفس بکشی.

    با خدا حرف میزنم. درد و دلم رو می‌برم پیش خدا، اما کاش خدا پیشم بود بغلم می‌کرد. دستمو می‌گرفت دلداریم می‌داد.

    این حجم از اتفاق بد تو یه روز بی‌سابقه‌ست. 

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • جمعه ۲۷ دی ۹۸

    تموم میشه بالاخره

    یه وقتا مطالب قبلیه وبلاگمو میخونم.

    بعد با تعجبی وصف ناپذیر با خودم میگم این من بودم اینارو نوشتم؟

    من این همه سختی کشیدم؟

    پس کو اون همه فشار؟ پس کو اون همه من دیگه تحمل ندارم‌ها؟

    چقدر داغون بودم یه وقتا. همش حس می‌کردم تموم نمیشه.

    بماند یه وقتا هم آدم خودش جو میده.

    و داشتم به این فکر می‌کردم خدایااااا بزرگ شدن چققققدر خوبه.

    چقدر خوبه که دیگه برا هرچیزی ناراحت نمیشی. برا هر چیزی زانوی غم بغل نمی‌گیری. جو نمیدی، عصبانی نمیشی.

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • پنجشنبه ۲۶ دی ۹۸

    زندگی در آینده

    به یک خود شناسی رسیدم جدیدا!!

    اونم اینه که از وقتی یادمه تو آینده زندگی کردم!!

    آینده نه مثلا یه موردها

    اونقدر خواسته‌هام زیاده و اونقدر دنبال پیشرفت از همه لحاظم، یه وقتا فکر می‌کنم میبینم نکنه مغزم الان از جا دربیاد!

    آره. خیلی چیزها میخوام. دوس دارم خیلی کارهای مفید انجام بدم و یه لحظه هم دوس ندارم عمرم تلف شه.

    شاید خیلی خوب باشه‌ها

    اما حس میکنم زیادی دنیویه. اون قدر دنیوی هست که فراموش می‌کنم اون دنیایی هم هست.

    مگه نه اینکه قراره اینجا توشه جمع کنیم برا اونجا؟

    پس من دارم با خودم چیکار می‌کنم؟

    یکی بیاد بگه چیکار کنم پس؟

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • پنجشنبه ۲۶ دی ۹۸

    راه درست

    تو یه دوره از زندگی قرار گرفتیم که نمیشه خوب و بد رو از هم تشخیص داد.

    همش دارم فکر می‌کنم کدوم درست میگن، کدوم غلط.

    داری می‌بینی همه چی اشتباهه‌ها

    اما بازم باید صبر کنی، چرا؟ چون که من که واقعیت رو نمیدونم. من که نیستم ببینم واقعا اون تو چه‌خبره.

    فقط خود خدا میتونه کمکمون کنه.

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • پنجشنبه ۲۶ دی ۹۸