پـــانـدای رنـــگـی

نگاهی متفاوت

برای دیر کردنت

حواست هست؟ تمام راهها رو دارم خودم تنها میرم‌

خودم تنها دارم بزرگ میشم.

جاهایی که میتونستیم با هم پیش بریم رو خودم تنها دارم تجربه می‌کنم.

مگه نه اینکه گفتن زن و مرد در کنار هم تکمیل میشن؟

پس چرا من تنها دارم تکمیل میشم.

همیشه از خدا خواستم بهترین باشم تا بعدا به مشکل نخورم.

ولی نه اینکه من کوله باری از تجربه بشم و بعدا تو بیای.


  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • جمعه ۳ خرداد ۹۸

    فقط خوب بشه هیچی دیگه نمیخوام

    این چند روز برام خیلی کند می‌گذره

    روزایی که افتادم رو دور این که مامانم رو ببرم دکترای مختلف

    منتظرم شنبه بیاد ببرمش دکتر

    دوباره دوشنبه

    دوباره سه شنبه



  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • جمعه ۳ خرداد ۹۸

    یا من اسمه دواء و ذکره شفاء

    چرا تا میام از حال خوب مامانم لذت ببرم

    میزنه یه جای دیگه‌ش مریض میشه

    چرا اصلا مامانا باید مریض بشن

    چرا من باید ذره ذره آب شدن مامانم رو به چشمم ببینم.

    خدایا نگاهم کن دارم خم میشم

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • چهارشنبه ۱ خرداد ۹۸

    کتابها

    این کتابهان که مارو می‌خونن. مارو ورق می‌زنن، سرنشتمون رو می‌سازن

    این جملات رو تو کتاب داستان همشهری خوندم.

    به نظرم اونقدر قشنگ هست که بشه براش یه متن طولانی نوشت.

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۸

    حالت رو هوا بودن

    از وقتی که بیکار شدم

    یه حالتی پیدا کردم

    بین حال کردن تو خونه و بی‌مصرف بودن

    یه چیزی هممممش بهم میگه تو میتونی تو جامعه مفید باشی، پس چرا تلاش نمی‌کنی برای پیشرفت

    یه چیزی هم میگه تو که تو خونه بیکار نیستی. بشین زندگیتو بکن

    یه جورایی تکلیفم مشخص نیست.

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۸

    آشتی با کتاب

    یه میز مخصوص خودم دارم تو هال

    کتابامو روش چیدم

    هر شب یه تیکه از دو سه تاشون رو میخونم

    از اول ماه رمضون تا الان یه مجله و دو تا کتاب تموم کردم.

    همینطور ادامه بدم به جاهای خوبی می‌رسم.

    اول سال ۹۸ قول دادم کتابای کتابخونه‌م رو تموم کنم تا بتونم کتابای جدید بگیرم.

  • ۰ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۲۸ ارديبهشت ۹۸

    به قول خودش عِشگِ من

    عاشق کتابه

    تو اوج بازی بهش گفتم سارا بیا کتاب بخونیم

    با سرعت دوید سمتم، گفت کتاب بخونیم؟

    گوش نمیده، اما اسم کتاب داستان که میاد، از خود بی‌خود میشه.


  • ۵ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • جمعه ۲۰ ارديبهشت ۹۸

    خاطره شیرین

    نمایشگاه برام یکی از لذت بخش‌ترینهای زندگیم بود تا جایی که می‌تونم براش زار زار گریه کنم.

    دلم تنگ شده برای دوستام، برای بچه‌ها، برای کتابها، تبلیغ کردن، حرف زدن، حتی آدرس دقیق دادن

    سال دیگه اگه ازم خواستن بازم میرم؟

    قطعا

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • جمعه ۲۰ ارديبهشت ۹۸

    کاملا متفاوت

    فقط خودمو و خدا میدونیم که تو این یه هفته‌ای که با مامان و بابا ساری موندم چقدر بهم خوش گذشت.

  • ۲ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • يكشنبه ۲۵ فروردين ۹۸

    رانندگی

    رانندگی می‌کنم

    تصمیم قطعی گرفتم

    با اینکه بابام میترسه

    با اینکه حتی دعوام میکنه

    با اینکه رانندگی تو شهرستان سخته

    اما من باید بتونم 🙃

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • يكشنبه ۱۱ فروردين ۹۸