خونه تکونی کردم
احساس میکنم رفتم باشگاه ورزش سنگین انجام دادم.
کسی هم نیست یه تشکر خشک و خالی بکنه
یه چایی بده دست آدم خستگی آدم در بره :/
خونه تکونی کردم
احساس میکنم رفتم باشگاه ورزش سنگین انجام دادم.
کسی هم نیست یه تشکر خشک و خالی بکنه
یه چایی بده دست آدم خستگی آدم در بره :/
خدا رو شکر
همه چی خوبه
حالم خوبه
زندگی قشنگه
یه سال قشنگ نه، اما پر از تجربههای مختلف داشتم و اینو از مهربونی خدا میدونم.
آره اتفاق هایی میفته که باعث میشه آدم دیدش عوض شه
تنشی که وارد شد باعث شد یه خونه تکونی به مغزم بدم.
حتی قلبمو سعی کردم مهربون تر کنم.
امروز با یه دید دیگه از خونه اومدم بیرون
با دید مهربونونه
همیشه یه حالت تدافعی داشتم
همیشه هم نه، یه مدت خنگ شده بودم :/
سعی کردم لبخند بزنم
از بوی عرق کسی تو مترو بالا نیارم
سعی کردم با فروشنده ها خوبتر برخورد کنم
بلند شدم به یه دختر شاید از خودم کوچیکتر جامو دادم بشینه روی صندلی.
زنگ زدم به خانم منشی عذر خواهی کردم و تشکر که برای من وایساده.
در کل روز متفاوتی بود برام.
خواستم جواب نظرتو بدم تو نظرات
گفتم شاید نخونی
به عنوان پست بنویسم همه هم ببینن :)
خوشگلترین انقد ذوق کردم نظر دادی :))))
مُردم یعنی :)))
هیچکی هم نظر نمیده
اصلا هیچکی دیگه وبلاگ نمیخونه
آخر هفتهست
قراره یه استراحت خوشگل به خودم بدم
یه خوشگذرونی تپل با دخترعموها
شاید قدیمترها از اونها اصرار از من انکار، نسبت به اصرار هم که مقاومت دارم همینجوریه خدا :/
اما الان همه چی فرق کرده
انگار میرم مسافرت دو روزه، مسافرت به یه شهر خوشگل و آروم دیگه
عینکم؟
در کثیفترین حالت ممکن قرار داره.
جای عینکم هم در دسترس نیست.
فعلا بدون عینک کار میکنم.
یه عمر عینک نداشتم.
والا