همچنان ذوق داستان همشهریِ عید رو دارم
پس کی عید میشه بخرمت؟ ها؟ :))))
همچنان ذوق داستان همشهریِ عید رو دارم
پس کی عید میشه بخرمت؟ ها؟ :))))
عید از آنچه که فکر میکنید به شما نزدیکتر است. :|
دلم یه مسافرت طوووولانی میخواد
دلم خواب راااااحت میخواد
دلم استراااااحت میخواد
میشه آیا؟ :(
تنها کاری که از دستم برمیآد
اینه که برای سلامتیتون دعا کنم
خدایا برا خونوادهشون حفظشون کن :(
عاشق وقتهاییام که بابام تو تلگرامِ و با ذوق برا مامانم جوک میخونه یا بهش عکس نشون میده و دو تایی کیف میکنن.
ایموجیِ ذوق مرگی :)
کمبود امکانات داریم اینجا :|
کُلی پارچهی خال خالی
بالاخره به وقوع پیوست.
در پوست خود نمیگنجم :))
نیکولای عزیز حرف دل منو زدی.
بابا پرسید: «چند ماه بیمه رد شده برات؟» گفتم: «نمیدونم. چهار-پنج ماه» بابا لبخند زد. من بغض کردم. چهار-پنج ماه بیمه دارم و چهار-پنج ماه است که کیک نپختهام، بافتنی نبافتهام، هیچ مطلب جذابی ننوشتهام، کتاب جدیدی نخواندهام، پایاننامهام را درستحسابی پیش نبردهام، رمانم را تمام نکردهام، برای دوستانم نامه نفرستادهام، احساس مفید بودن و رضایت نداشتهام و درعوض از دستدادن تمام اینها، چهار-پنج ماه بیمه گرفتهام!