پـــانـدای رنـــگـی

نگاهی متفاوت

بالاخره موفق شدم

آها راستی

تو دو تا پست قبلی از رانندگی صحبت کردم
آره خلاصه موفق شدم :))))

  • ۲ پسندیدم
  • ۳ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • دوشنبه ۱۴ آبان ۰۳

    افسردگی

    با مامان و بابا ساری ایم

    دارم اینجا به اصطلاح تفریح میکنم

    دکتر بهم گفت افسردگی گرفتم

    گفت به جای قرص باید بیشتر تلاش کنی

    دارم تمام تلاشمو میکنم

    اما یه جاهایی میزنه بیرون

    میدونم که بهتر میشم. میخوام که بهتر شم.

    کارو بیخیال شدم

    ازدواج رو بیخیال شدم

    دارم سعی میکنم خودمو پیدا کنم و بیشتر یاد بگیرم و تمرکز کنم روی چیزای خوب زندگی

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • يكشنبه ۱۳ آبان ۰۳

    کمبود حامی

    چند وقته دارم چنگ میزنم این غول ترس از رانندگی رو بشکنم

    با ترس میشینم پشت فرمون

    زور میرنم که حواسم به همه جا باشه

    استرس همه وجودمو میگیره

    درد میکشم اما میخوام غلبه کنم بهش

    امروز با وجود همه اینا نشستم و دو تا خانم رو سوار کردم تو مسیرای مختلف

    خودمو مجبور کردم که تو میتونی

    و این برام انقققققدر بزرگ بود که میخواستم بعدش پرواز کنم

    اومدم خونه به خانواده که گفتم، آفرین که نشنیدم هیچی، برگشته بهم میگه دیگه این کارو نکن

    و چی ازین بدتر....

    مشکل حامی نداشتن داره از تو منو متلاشی میکنه

    و قطعا برای این یه مورد احتیاج شدید به یه مشاور دارم.

  • ۰ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • جمعه ۱۶ شهریور ۰۳

    دغدغه این روزهام

    از حالم بگم

    تو جنگم با خودم

    ذهنم یا درگیره اینه که با مامان چطور برخورد کنم؟

    یا اینکه پس من کجای این زندگی ام؟

    چرا من اصلا دارم با خانواده زندگی میکنم

    چرا من نباید الان درگیر زندگیه خودم باشم.

    فکر تنها زندگی کردن داره ذهنمو میخوره همش

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • جمعه ۹ شهریور ۰۳

    حقم

    حدودا شش هفت ماه پیش اینجا نوشتم که : (رجوع به پست قبلی)

    آره اومدم بیرون اما چهار ماه بعدش با شکایت حقوقم رو ازشون گرفتم

    همه حق و حقوم رو.

    خوشحالم

    مهم نیست دیگه هیچی

    شش ماهی هست بیکارم، البته خدارو شکر آموزشگاه هست.

    ولی کار تمام وقت ندارم.

     

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • جمعه ۹ شهریور ۰۳

    خوشحالی عجیب

    سه روز بیشتر نمونده که دیگه اینجا کار میکنم

    خوشحالم مفهمید؟

    خوشحالم

    اشک شووووق :)

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • پنجشنبه ۲۴ اسفند ۰۲

    پیشرفت سال 1402

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۱۲ اسفند ۰۲

    شرکت

    روزهایه اخریه میام اینجا سرکار

    خیلی اذیت شدم

    کلی هم خاطره دارم ازینجا

    خیلی بزرگتر شدم

    یه چیزیو خوب یاد گرفتم که بتونم با هر آدم نفهمی کنار بیام و انقدر شوکه نشم

    که بتونم دووم بیارم با چرت و پرت گفتن مردمی که انگار از پشت کوه اومدن

    و اینکه بتونم تو جایی که امکاناتش صفره و به پشمهای مبارکشون هم نیست کنارم بیام

    جالبه نه؟

    منی که انقد قانون مدار بودم الان جوری شدم که : هه، این که چیزی نیست :)

    و مهمتر از همه یاد گرفتم قدر خودمو بدونم. قدر تلاشمو، قدر فهم و درکمو، قدر تواناهایی که این همه سال به دست اوردمو خودم نمیدیدم.

    ببین آقای ج چیکار کردی باهام ...

    سال دیگه پر شورتر. قوی تر. محکمتر. با انرژی تر و با اعتماد به نفس تر میرم سر یه کاری که لیاقتم تو اونجا بیشتر باشه.

     

  • ۱ پسندیدم
  • ۲ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۱۲ اسفند ۰۲

    باید نوشت

    قطعا باید بیشتر بنویسم

    باید سعی کنم بیام و خودمو زور کنم بنویسم

    از چیزایی که تو ذهنمه

    از نگرانیهام

    از دلخوشیام

    چرا انقدر سخته اینجا اومدن. قبلا اینطور نبودم

    اینجا برام جذاب بود. رقبت داشتم بیام همش از حرفهایی که تو مغزم رژه میرن بنویسم و مغزمو خالی کنم.

     

  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۱۲ اسفند ۰۲

    حس بزرگی

    دارم بزرگ شدنم رو میبینم

    دارم حس میکنم بزرگ شدم.

    ساکت تر شدم. آرومتر شدم. ذوقم کمتر شده. سنگین تر شدم.

    با چیزای کویچک حالم خوب میشه. کمتر غر میزنم. کمتر گریه میکنم. کمتر حرص میخورم

    فقط با تنها چیزی که هنوزم توش لنگ میزنم تنهاییه

    فقط این مونده اون حس عمیق تنهایی رو تو خودم حلش کنم.

    باهاش کنار بیام و بتونم ازش عبور کنم.

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • پنجشنبه ۲۸ دی ۰۲