پـــانـدای رنـــگـی

نگاهی متفاوت

خوشحالی عجیب

سه روز بیشتر نمونده که دیگه اینجا کار میکنم

خوشحالم مفهمید؟

خوشحالم

اشک شووووق :)

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • پنجشنبه ۲۴ اسفند ۰۲

    پیشرفت سال 1402

    برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۱۲ اسفند ۰۲

    شرکت

    روزهایه اخریه میام اینجا سرکار

    خیلی اذیت شدم

    کلی هم خاطره دارم ازینجا

    خیلی بزرگتر شدم

    یه چیزیو خوب یاد گرفتم که بتونم با هر آدم نفهمی کنار بیام و انقدر شوکه نشم

    که بتونم دووم بیارم با چرت و پرت گفتن مردمی که انگار از پشت کوه اومدن

    و اینکه بتونم تو جایی که امکاناتش صفره و به پشمهای مبارکشون هم نیست کنارم بیام

    جالبه نه؟

    منی که انقد قانون مدار بودم الان جوری شدم که : هه، این که چیزی نیست :)

    و مهمتر از همه یاد گرفتم قدر خودمو بدونم. قدر تلاشمو، قدر فهم و درکمو، قدر تواناهایی که این همه سال به دست اوردمو خودم نمیدیدم.

    ببین آقای ج چیکار کردی باهام ...

    سال دیگه پر شورتر. قوی تر. محکمتر. با انرژی تر و با اعتماد به نفس تر میرم سر یه کاری که لیاقتم تو اونجا بیشتر باشه.

     

  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۱۲ اسفند ۰۲

    باید نوشت

    قطعا باید بیشتر بنویسم

    باید سعی کنم بیام و خودمو زور کنم بنویسم

    از چیزایی که تو ذهنمه

    از نگرانیهام

    از دلخوشیام

    چرا انقدر سخته اینجا اومدن. قبلا اینطور نبودم

    اینجا برام جذاب بود. رقبت داشتم بیام همش از حرفهایی که تو مغزم رژه میرن بنویسم و مغزمو خالی کنم.

     

  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۱۲ اسفند ۰۲

    حس بزرگی

    دارم بزرگ شدنم رو میبینم

    دارم حس میکنم بزرگ شدم.

    ساکت تر شدم. آرومتر شدم. ذوقم کمتر شده. سنگین تر شدم.

    با چیزای کویچک حالم خوب میشه. کمتر غر میزنم. کمتر گریه میکنم. کمتر حرص میخورم

    فقط با تنها چیزی که هنوزم توش لنگ میزنم تنهاییه

    فقط این مونده اون حس عمیق تنهایی رو تو خودم حلش کنم.

    باهاش کنار بیام و بتونم ازش عبور کنم.

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • پنجشنبه ۲۸ دی ۰۲

    یه جایی باید استپ بشه

    چرا بیشتر خودمو دوست ندارم؟

    چرا بیشتر خودمو دوست ندارم؟

    چرا بیشتر خودمو دوست ندارم؟

    :(((

  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • دوشنبه ۲۴ مهر ۰۲

    من :)

    پادکست گوش میدم

    کتاب میخونم

    یوگا میرم

    پیاده روی میکنم

    گاهی مدیتیشن میکنم

    مراقب سلامتیم هستم

    حواسم به غذا خوردنم هست

    به رویاهام فکر میکنم

    روی اهدافم کار میکنم

    حواسم بیشتر از قبل به حرف زدنم هست

    به افکارم اجازه نمیدم منو کنترل کنن

    نمیذارم کسی ناراحتم کنه

    خلاصه کلام خودمو بیشتر دوست دارم :)

     


    پ.ن: همه اینارو مینویسم یادم بمونه این روزهای 32 سالگی دارم تمام تلاشمو میکنم برای حال خوب خودم.

  • ۲ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • چهارشنبه ۵ مهر ۰۲

    دوران شیرین عاقلی

    آره 30 سالگی به بعد یه حس شیرین عاقلی تو آدم شروع میشه که میخوای از فرط و حجم بالای فهمیدن خیلی چیزا، بمیری
    درسته این وسط کلی هنوز اون کارای بچگونه و بی عقلی وجود داره

    اما خدایا نگم از اینکه وای خدایا شکرت که بزرگ شدم

    وای خدایا چقدر قبلش حرص خوردم

    نگران بودم

    عصبی میشدم

    گریه میکردم

    استرس داشتم

    و چقدر چقدر الان حالم بهتره
    دعا کنید زودتر 30 ساله بشید :)

    من الان دو ساله حالم از خیلی جهات بهتره

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • چهارشنبه ۵ مهر ۰۲

    دوست همیشگی

    نمیدونم تا کجا قراره پیش برم
    اما خدایا میشه حواست بهم باشه؟

    میشه از یه جا به بعد جلومو بگیری؟

    بگی بسه دیگه جلوتر نرو، حالا بیا سمت خودم

    اوکی تجربه کردی

    خوش گذشت

    فهمیدی چی به چیه

    حالا دیگه برگرد

    بیا پیش خودم

    بسه دیگه این در اون در زدن

    حالا احتیاج داری به یه دوست واقعی

    بیا دستمو بگیر

    میشه زودتر بیای؟

  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۱۸ شهریور ۰۲

    نوشتن زوری

    دلم نوشتن می‌خواد

    دلم پر از حرفه

    اما کلمات رو نمیتونم از مغزم خارج کنم

    هر روز میام صفحه ارسال مطلب جدید رو باز می‌کنم.

    اما میبینم نمیتونم حرفهامو بنویسم.

    نگرانم که که اگه ادامه ندم همینقدر هم ازم گرفته بشه.

  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • دوشنبه ۱۳ شهریور ۰۲