پـــانـدای رنـــگـی

نگاهی متفاوت

گهی پشت به زین

کی گفته همیشه آه پدر و مادر می‌گیره بعضی وقتا هم آه بچه‌ها می‌گیره
دیدم که می‌گم !!
  • ۰ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • چهارشنبه ۲۲ شهریور ۹۶

    به حق چیزای نشنیده

    بهم می‌گه لطفا کارها رو سرعت بدید

    وقتی اصلا کسی جواب پیامهامو نمیده

    من از خودم اطلاعات وارد کنم؟

    بعضیا که کاراشون دست ماست به جای اینکه اونا دنبال ما باشن. من باید دنبالشون بدو ام :///

    این وسط یکی هم زنگ زده به آقای رپیس که این خانم چرا همش پیام میده.

    آی دلم می‌خواست جلوم اینو می‌گفتو ...

    عاقبتش معلوم نبود چی می‌شد.


  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • چهارشنبه ۸ شهریور ۹۶

    پیامک، sms، شایدم نامه

    کارم شده sms دادن به مشتریای آقای رئیس :/
    جدی جدی وارد مراحل پیچیده شدم
    خدایا آخرشو بخیر کن برام. 
  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • چهارشنبه ۸ شهریور ۹۶

    اینجاست که آدم داعون میشه

    آقای رئیس همیشه می‌گه دوس دارم به خودتون متکی باشین

    درسته یه وقتا ازش سوال می‌پرسم

    اما سر کار ثبت شرکت شاید بیشتر از چند موردو ازش نپرسیده باشم.

    همه رو خودم سعی کردم یاد بگیرم و جلو برم.

    موندم چطور این موضوعو بهش بفهمونم 😐

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۴ شهریور ۹۶

    بوی خوشمزه

    ایستگاه مترو امام حسین همیشه یه بوی خوشمزه‌ی غذایی میده

    هر وقت در مترو باز می‌شه من قشششنگ می‌رم لارما. وقتایی که مامانبزرگ ته‌چین درست می‌کرد رو آتیش. آااااخ که چقد برام مزه داشت.

    آره همیشه بوی اون غذا رو می‌ده

    یا شایدم من دیوونه شدم.

    بگذریم

    امشب که هندزفری تو گوشم بودو تو عالم خودم بودم. اشتباهی ایستگاه امام حسین پیاده شدم. بعد اصلا حواسم نبود تا اینکه بوی غذا خورد به دماغم فهمیدم اشتباه پیاده شدم. یهو پریدم تو قطار

    اینجاست آدم پی می‌بره که حس بویاییِ زیاد همیشه بد نیست.

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۴ شهریور ۹۶

    تا حالا کجا بودی؟

    حس می‌کنم سارا شیرین‌ترین شده

    وقتایی که خودشو لوس می‌کنه و من حس می‌کنم لوس‌ترینه تو دنیا، من این جور مواقع حس می‌کنم تو بهشتم🤗🤗🤗


  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • سه شنبه ۳۱ مرداد ۹۶

    کمال‌گرایی تا چه حد؟

    دو سه سالی میشه همش می‌گم من باید بهترین باشم
    همیشه فکر می‌کردم این خوبه باید تقویتش کنم
    بهترین بودن خوبه اما قانع بودن بهتره
  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • سه شنبه ۳۱ مرداد ۹۶

    خواستم ثواب کنم ...

    مشغله‌م چقد زیاد شده

    خدایا یه کاری کن نزدیکت بشم

    خواستم برم سرکار غیر از درآمد داشتنو چیزهای جدید یاد گرفتن، قصدم این بود یه خدمتی به مردم کنم. اونم از نوع فرهنگیش.

    حالا حس می‌کنم ازت دور شدم.

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • سه شنبه ۳۱ مرداد ۹۶

    کاش اتفاق بیافته

    یادمه دوران مدرسه. فک کنم ۱۴ سالگی بود یه وقتا مطالب کوتاهی می‌نوشتم
    از همون وقتا با خودم می‌گفتم من دلم می‌خواد نویسنده بشم.
    یادمه اولین داستانهای کوتاهی که تو داستان همشهری خوندم چقققققد برام لذت بخش بود.
    یه چندتایی تو وبلاگ قبلیم می‌نوشتم.
    رفتم تو مصاحبه برای کلاس نویسندگی. استاده ازم پرسید چرا می‌خوای تو کلاس ما شرکت کنی؟ گفتم تو وجودم می‌بینم. از کوچیکی دوست داشتم و هنوزم بهش علاقه دارم.
    خدایا منو قبول کنن
    قول می‌دم دختر خوبی بشم😶
  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • سه شنبه ۳۱ مرداد ۹۶

    غلبه بر نفس

    آدم دوست داره همش کارای غیر مفید انجاد بده
    مثل دیدن هزار مدل سریالهای خارجی در آن واحد ://
    آره من می‌تونم!
    دست خودم نیست وگرنه این کارو می‌کردم.
    والا انقد کارای مفید هست که باید به اونا رسیدگی کرد!

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • چهارشنبه ۱۱ مرداد ۹۶