انصافا باید از خدا یه چیز دیگه میخواستم
آقای رئیس برام شربت و شیرینی اورد :)))))))))))))
انصافا باید از خدا یه چیز دیگه میخواستم
آقای رئیس برام شربت و شیرینی اورد :)))))))))))))
گشنمه
هیچ کی هم نیست یه غذایی بده دستم
تو شرکتم
جالب اینجاست که قبلش هم یه لقمه با خودم اوردم خوردم و گفتم تا شب میخوام برم گشنم نشه
از الان برا شنبهای که تعطیله در پوست خود نمیگنجم.
ممنون از مسئولین :)))
دیروز تو مترو بودم
داشتم با دقت تمام دخترهای هم سن و سالم رو نگاه میکردم
شاید برای اولین بار بود انقد با دقت نگاهشون میکردم
به یه جیزهایی پی بردم
اینکه بیشریا موهاشونو رنگ کردن
اینکه آرایش دارن
لاک میزنن
موها بیرونه از پشت و جلو
مانتوها باز
حال خودم خوب نبود. کلی بغض و گریه داشت خفهم میکرد.
اینا رو که دیدم حال خودمو فراموش کردم.
تاسف خوردم برای دخترا و زنای کشورم.
واقعا داریم به کجا میریم؟
چقدر فکرها عوض شده چقدر واقعیتها کنار گذاشته شده.
چرا همه میخوایم یه ماسک بزاریم رو صورتمون؟
چرا داریم خودمونو گول میزنیم؟
واقعا متاسفم
سه دقیه دیگه ساعت 9 میشه و من هنوز تو شرکتم
آقای رئیس داره با تلفن حرف میزنه و من امروز کاملا بیکار بودم
کسی هم جوابگو نیست
نمیدونم این پول حلال یا نه؟
ولی اینو میدونم که من نمیتونم وقتهایی که کار هم ندارم شرکت نرم.
تا رسیدم شرکت منشیِ مهربون برام یه لیوان موهیتو اورد
کم مونده بود دستشو بوس کنم
از بس که گرم بود و حالم خوش نبود
هرچی دعا بلد بودم براش کردم.
دیشب تا صبح همش خواب و بیدار بودم
صبح هم نتونستم بخوابم
بعد از ظهر هم به دلیلی نشد که نشد
الان تو شرکت یه چشمم به کاره یه چشمم بسته ست
خدایا یه کاری کن دووم بیارم امروزه رو
تو شرکت داشتم رد میشدم یهو دیدم زیر پام یه صدای تخی بلند شد.
یواش پامو بلند کردم دیدم یه سوسکه
خدایا تا حالا نشده بود یه سوسکو زیر پام له کنم :O