وقتایی هست که دلم میخواد برم یه جای دور
یه جایی که کسی نگرانم نشه
خودم باشم و خودم
یه جایی که کسی نباشه بگه کجا میری. چی کار میکنی.
یه جایی که صدای تلویزیونی نباشه که من بتونم کتاب بخونم.
وقتایی هست که دلم میخواد برم یه جای دور
یه جایی که کسی نگرانم نشه
خودم باشم و خودم
یه جایی که کسی نباشه بگه کجا میری. چی کار میکنی.
یه جایی که صدای تلویزیونی نباشه که من بتونم کتاب بخونم.
وقتایی که عصبی میشم باید حداقل یه نیم ساعت کسی دورو برم نباشه. حتی باهام حرف هم نزنن چون امکان اینکه یه حرفی بزنم که صد بار از گفتنش پشیمون بشم، هست.
بعد از نیم ساعت، میشم همون سمانه سابق مهربون.
یکی از دوستای صمیمیم رو که به زور بهم چسبید و دوستیمون ادامه پیدا کرد رو امروز حس کردم چقد لازمش داشتم. چقد دوست خوب داشتن لازمه و چقد خوب و لذت بخشه.
همیشه با خودم میگفتم این بدیاش از خوبیاش بیشتره و چرا من با این همچنان دوست موندم.
اما هر بار که میگذره و میبینمش حس میکنم لازمه باید باشه.
و چرا من تعداد دوستام کمه!!!!
تو یه دوره سخت قرار گرفتم
فشار روحی خیلی زیاد شده
فردا میخوایم بریم شمال میخوام نرم. دوس ندارم برم. هر لحظه که میگذره بیشتر دلم میخواد که نرم.
دقیقا از چهار طرف فشار رومه و باید دندون رو جیگر بزارم تا اینا هم تموم بشه.
و باید زودتر تموم بشه تا از دست نرفتم.
شمال رفتنم واجبه باید برم یه سری چیزا برام مشخص بشه و حل بشه.
من هنوزم بعد یک ماه دارم به این فکر میکنم من تا الان چرا یه اقدامی برای خیاط شدن نکرده بودم؟ هنوزم هنگ اینم که اگه تا الان کلاس رفته بودم به کجاها که نرسیده بودم.
هرچند هنوزم دیر نیست
ولی سن که میره بالا حوصله آدم کمتر میشه
همش تو ذهنم هست بشینم لباس خلق کنم از خودم.
یا مثلا جیبای مختلف بزنم. یا گلدوزی شماره دوزی رو رو لباسی که خودم میدوزم، پیاده کنم.
اما فکرشم خستهم میکنه.
ولی خوششششحالم که به آرزوی بچهگیام اجازه دادم تحقق پیدا کنن.
خوشحالم همونی که میخواستم شد.
البته به لطف دختر عمو جان😍
دختره تیشرت پوشیده یه حریر هم انداخته روش به عنوان مانتو
کل اندام که هیچ، کل وجودش معلومه
بعد من مانتو جلو بسته پوشیدم، جلو بازم نهها. یه خورده فقط شلوارم تنگه طرف یه نگاه به پاهام کرده. یه نگاه تو صورتمو چشمک میزنه میره.
جالبیش برام این بود که مگه هنوزم هستن همچین آدمایی
تا برسم خونه دائم به خودم میگفتم من کلهمو کجا بکوبونم الان
مردم بابا دارن تشویقشون میکنه
میگه آفرین کلاس خیاطی رفتی. آفرین خلاقیت داری میتونی پونصدتا مانتو درست کنی دیگه. آفرین خرج رو دستم کمتر میزاری
یه بار گفتم من خیاطم، به هر دری زده که کوچیکم کنه بگه نگو من خیاطم الکی.
جدیدا طوری رفتار میکنه انگار من بچه مردمم😑
خدا روزی رسونه
خودش که گفته هیچ
من با اطمینااااان کامل بهتون میگم.
از یه جایی میرسونه که انگشت به دهان میمونید.
همین
همیشه که نباید همه چیز خوب و خوش و گل و بلبل باشه.
همیشه که آدم جیبش پر پول نیست.
همیشه که قرار نیست بری خرید و کیف کنی.
بعضی وقتا میشه میری بیرون یه چیز ارزونو میبینی و میخوای بخریش اما یاد اون یه ذره پولی میافتی که تا آحر ماه باید نگهش داری.
هی با خودت تکرار میکنی پس کی روزای پولداری دوباره میرسه
میدونی میرسهها اما موقعش رو نمیدونی
و همچنان منتظر میمونی
حال دلم خوبه
دوس دارم یه کاری انجام بدم جدیدا
هرچی
حتی رفتن به کتابخونه
اما محدود شدم با این چسب
ولی نزدیکه