دیر گاهیست که من در دل این شام سیاه
پشت این پنجره بیدار و خموش
ماندهام چشم به راه
همه چشم و همه گوش
مستِ آن بانگ دلاویز که میآید نرم
محو آن اختر شبتاب که میسوزد گرم
قسمتی از شعر شبگیر از آقای امیر هوشنگ ابتهاج
دیر گاهیست که من در دل این شام سیاه
پشت این پنجره بیدار و خموش
ماندهام چشم به راه
همه چشم و همه گوش
مستِ آن بانگ دلاویز که میآید نرم
محو آن اختر شبتاب که میسوزد گرم
قسمتی از شعر شبگیر از آقای امیر هوشنگ ابتهاج
اومدم خونه بابام شیرینی خریده
میگم این چیه؟
میگه ولنتاین مبارک D:
منو میگی، ترکیدما D:
شبکههای مجازی با پدر مادرمون چه کردن؟ D:
مثل اینکه هوا خیال نداره بهاری بشه
بهارو میشه حس کردها
اما سرما و بارون و برفش یه چیز دیگه میگه
امروز کلاس آخر ایندیزاین بود
دلم برا بغلهای محکمشون تنگ میشه
خدا کنه دوستیامون ادامه پیدا کنه
قشنگ بود
انگار کتابی بود مثل کتابایی که خوندم
امیدوارم زندگی تمام شهدای مهم کشورمون رو به صورت فیلم در بیارن.
یه جور تلنگر به همهست. یه جور درسِ
واقعا لذت بردم
باورتون میشه؟
بعضی وقتها خیلی دلم براتون تنگ میشه
تنگ که نه، دلم پر میکشه
کاش زنده بودید
همیشه ازینکه دیدم دیگران مامانبزرگ و بابابزرگ دارن حسودیم میشه
من کوچیک بودم رفتین
نزاشتین این طعم شیرین وجودتونو با تمام وجود حس کنم.
جای خالیتون بدجوری حس میشه
خدا رحمتتون کنه
خدایا میشه به همهی پدر مادرا سلامتی بدی؟
خدایا میدونی که چقد به وجودشون نیاز دارم.
وقتی خدای نکرده نباشن، زندگی چقدر بیروح و مسخره میشه
اصلا میخوام نباشه
به تمام معنا سردِ
توی دفترم و همزمان با کار کردن رادیو پای گوش میدم و از فرط سرما به خودم میپیچم
شاید اولین سالی باشه که دلم میخواد زودتر زمستون تموم بشه
بهار زودتر بیا لطفا