کاش یکی بود
کاش یکی که نه، یه بغل بود
یه بغل پر از مهربونی
یه بغل که بتونم خودمو جا بدم تو بغلش زار بزنم
اونقدر که دلم آروم شه، که حالم خوب شه
میشه بیای
کاش یکی بود
کاش یکی که نه، یه بغل بود
یه بغل پر از مهربونی
یه بغل که بتونم خودمو جا بدم تو بغلش زار بزنم
اونقدر که دلم آروم شه، که حالم خوب شه
میشه بیای
حالم خوب نیست
نزدیک تولدمه
بازم بحران، بازم گریه، بازم تنهایی
فشار رومه
کسیو ندارم باهاش حرف بزنم، بگم سخته برام زندگی
همه چی با هم شده
همه هم ازم میخوان قوی باشم
نمیتونم جلو گریهمو بگیرم
امروز پنجشنبهست. پنجشنبهها ساعت 1 میرم خونه
بعد این چند روزی که اومدم سرکار. امروز اولین روز بود که یه کم با رغبت حاضر شدم و زدم بیرون
دارم جدیدا سعی میکنم رو ترسهام غلبه کنم.
و اینکه خودمو بندازم تو دل ترس
یکیش همین تلفن زدن به دیگران
الان روزی چندین بار زنگ میزنم با کارمندا صحبت میکنم. هنوزم سخته اما باید بتونم.
امروز نزدیک به یک هفتهست میام سرکار.
هنوزم باهاش اخت نشدم
صبحها با ذوق پا نمیشم برای کار.
یه کم وضعیت کار بهتر شده. میدونم قضیه چیه و کارم دقیق چیا هست.
اما خب کاش بهتر بود. کاش دوسش داشتم. نمیدونم شاید حقوق بگیرم با ذوق بیشتری بیام.
شاید این برام خوب باشه
سه روزه میام سرکار
کاری که همیشه دوست داشتم. نه دقیق این کارو، اما همچین فضایی رو دوست داشتم.
نمیدونم چرا هنوزم باهاش اون چنان ارتباط برقرار نکردم.
فکرم همش مشغوله
همش نگرانم
داشتم پادکست گوش میدادم.
میگفت بنویسید. چیزی که تو ذهنتونه رو بریزید بیرون.
دارم سعی میکنم همین کارو کنم. چون ذهنم خیلی درگیره.
یه دوره جدیدی آغاز شده
مامان بی حالتر شده. حالش خوب نیست
منم که سرکارم.
بابا خیلی حوصله نداره از مامان نگهداری کنه. اما داره سعیشو میکنه
چند تا سایت دستمه وقت و حوصله ندارم کار کنم روشون.
ماه رمضونه و من تا میرسم خونه چیزی ازم نمونده. البته دو روز بیشتر نمونده تا تموم بشه اما سخته.
سعی کردم حالمو خوب کنم
حالم خوبه
سعی کردم رابطه مو با مامان خوب کنم.
از نظر مالی به وضعیت خیلی بدی رسیدم. نمی دونم کی می خواد این وضع درست شه. لازم دارم. دم عیده و من هیچی نخریدم.
هفته بعد عیده. نمیدونم چرا اصلا آمادگی ندارم. :(
------------------------------------------------------------------------------
رسوند، دقیقا یه هفته بعدش اونقدی رسوند که اضافه هم اوردم. خدا همیشه هوامو داشته :) ممنونم.
حس میکنم افسردگی گرفتم
همش پرخاش میکنم
قلبم تند میزنه
گریه میکنم
نمیدونم چرا کسی درکم نمیکنه. چرا پس منو نمیبینن که دارم جون میدم.
انقدر خستهم دوست دارم منو ببره پیش خودش.
خیلی تو فشارم خدا
یه وقتا خسته میشم.
حس میکنم جونم گرفته شده از بس با مامان سرو کله زدم
دلم میخواد برم یه گوشه تو خودم باشم. هیچکی هم دورو برم نباشه.
سکوت محض
دلم آرامش میخواد.
برگشت و پیام داد
بازم همون حرفها
بازم به نتیجه نرسیدیم
چون اون یه چیز دیگه میگه من یه چیز دیگه
حرف همو نمیفهمیم
خستهم از این حرفها
حس میکنم دیگه جونی نمونده برام بخوام سر این چیزا باکسی بحث کنم.
من پایان باز نمیخوام
پایان قشنگ میخوام. پایانی که تا حدودی بتونم حدس بزنم گه به کجا ختم میشه
زندگی کوتاهه. عمر آدمی کوتاهه.
باید بیشتر از قبل رو خودم وقت بزارم
برن به درک عشقهای قشنگه پوچ و توخالی...
دارم دنیامو پیدا میکنم
دائم دارم فکر میکنم
فکر میکنم
و فکر میکنم