دیروز که بیمارستان بودیم
یه خانم و آقایی حدودا سی و خوردهای ساله رو دیدم
خانمه با واکر راه میرفت.
بنده خدا خیلی سخت راه میرفت.
یه خانم چادریه نورانی
یاد حرفم افتادم که همیشه تو دلم میگفتم چرا من با این سن کمم باید مامانم اینطور بشه
بعد دیدن اینا، گفتم این بنده خدا چی بگه
شوهرش دائم باید مراقبش باشه.
با سن کمش راه نمیتونه بره
واقعا از حرفم پشیمون شدم.
قول دادم دیگه اینطور نگم. بدتر از من هم هست.