قطعا اگه زنده موندم بیشتر مهربونی میکنم
کمتر به خودم سخت میگیرم
بیشتر خوش میگذرونم
عاشقی میکنم
خوشحالتر خواهم بود
و سعی میکنم از همه چی لذت ببرم
اینو به خودم قول میدم
قطعا اگه زنده موندم بیشتر مهربونی میکنم
کمتر به خودم سخت میگیرم
بیشتر خوش میگذرونم
عاشقی میکنم
خوشحالتر خواهم بود
و سعی میکنم از همه چی لذت ببرم
اینو به خودم قول میدم
روزای جنگه
موندم تهران با حسن
این روزا بیشتر فکر میکنم
رو خودم کار میکنم
خونه تمیز میکنم
غذای حدید درست میکنم
آره باید خودمو مشغول نگه دارم تا ترس از مرگ غلبه نکنه
یه جورایی هم میترسم ول کنم برم از تهران هم میخوام که خودمو بندازم تو دل جنگ، فکر که میکنم یه چیز بین آدم ترسو و آدم شجاع
برای خودم جالبه
دائم حسای مختلف
ترس
ناامیدی
امید به زندگی
گریه
خنده از ته دل
غم
شوک
عشق
لعنتی قراره چی بشه؟
تولد ۳۴ سالگیم بود ۱۷ ام
امسال اولین سالی بود حالم خوب بود
البته شبش جالب نبود
ولی در کل خوشحالم
بزرگتر شدم
فهمیده تر شدم
بیشتر مراقب خودم هستم :)
روزا میرم سرکار
شب با خستگیه زیاد برمیگردم
نسبتا کارمو دوست دارم
اگه یه سری نخاله اذیت نکنن
میرم خونه دیگه جون ندارم کارای دیگه بکنم
تموم شد
حداقل از طرف من که تموم شده
باید تموم میشد
حالم نسبتا خوبه
نزدیکه عیده و ماه رمضونه
یه هفته مونده تموم بشه و بریم شمال
دلم مسافرت میخواد واقعا