پـــانـدای رنـــگـی

نگاهی متفاوت

بازگشت به قبل

می‌نویسم اینارو تا یادم بمونه روزای سختمو

الان یه وقتا همینطوری بعضی ازپستهای قبلی رو باز میکنم میخونم.

میببنم چقد مشکلات داشتم.

یا به فرض با خودم میگم چقد الکی ناراحت بودم.

به نظرم لازمه اینارو ببینی و با خودت بگی اونم گذشت. بقیه هم میگذره

یه جا خوندم که آدمای پخته تو اوج ناراحتی خوشحال میشن. چرا که میدونن ناراحتی میگذره و برعکسش هم.

به امید روزی که به این مرحله برسم.

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • چهارشنبه ۲۷ آذر ۹۸

    مشغله

    می‌افتم رو دور

    کار و کار و کار

    حداقلش از فکرای دیگه میام بیرون

    یه وقتا انقد درگیری ذهنی و ایده‌های مختلف دارم، نگرانم نکنه مغزم متلاشی بشه!

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • چهارشنبه ۲۷ آذر ۹۸

    رها

    وقتایی هست که دلم میخواد برم یه جای دور

    یه جایی که کسی نگرانم نشه

    خودم باشم و خودم

    یه جایی که کسی نباشه بگه کجا میری. چی کار میکنی.

    یه جایی که صدای تلویزیونی نباشه که من بتونم کتاب بخونم.

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • يكشنبه ۱۲ آبان ۹۸

    مهربونه عصبی

    وقتایی که عصبی میشم باید حداقل یه نیم ساعت کسی دورو برم نباشه. حتی باهام حرف هم نزنن چون امکان اینکه یه حرفی بزنم که صد بار از گفتنش پشیمون بشم، هست.

    بعد از نیم ساعت، میشم همون سمانه سابق مهربون.

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • يكشنبه ۱۲ آبان ۹۸

    دوست خوب داشتن

    یکی از دوستای صمیمیم رو که به زور بهم چسبید و دوستیمون ادامه پیدا کرد رو امروز حس کردم چقد لازمش داشتم. چقد دوست خوب داشتن لازمه و چقد خوب و لذت بخشه.

    همیشه با خودم میگفتم این بدیاش از خوبیاش بیشتره و چرا من با این همچنان دوست موندم.

    اما هر بار که میگذره و میبینمش حس میکنم لازمه باید باشه.

    و چرا من تعداد دوستام کمه!!!!

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • يكشنبه ۱۲ آبان ۹۸

    باز هم ...

    تو یه دوره سخت قرار گرفتم

    فشار روحی خیلی زیاد شده

    فردا میخوایم بریم شمال میخوام نرم. دوس ندارم برم. هر لحظه که میگذره بیشتر دلم میخواد که نرم.

    دقیقا از چهار طرف فشار رومه و باید دندون رو جیگر بزارم تا اینا هم تموم بشه.

    و باید زودتر تموم بشه تا از دست نرفتم.

    شمال رفتنم واجبه باید برم یه سری چیزا برام مشخص بشه و حل بشه.

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • يكشنبه ۱۲ آبان ۹۸

    خیاطی بهترین انتخابم

    من هنوزم  بعد یک ماه دارم به این فکر میکنم من تا الان چرا یه اقدامی برای خیاط شدن نکرده بودم؟ هنوزم هنگ اینم که اگه تا الان کلاس رفته بودم به کجاها که نرسیده بودم.

    هرچند هنوزم دیر نیست

    ولی سن که میره بالا حوصله آدم کمتر میشه

    همش تو ذهنم هست بشینم لباس خلق کنم از خودم.

    یا مثلا جیبای مختلف بزنم. یا گلدوزی شماره دوزی رو رو لباسی که خودم میدوزم، پیاده کنم.

    اما فکرشم خسته‌م میکنه.

    ولی خوششششحالم که به آرزوی بچه‌گیام اجازه دادم تحقق پیدا کنن.

    خوشحالم همونی که میخواستم شد.

    البته به لطف دختر عمو جان😍

  • ۱ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • سه شنبه ۲ مهر ۹۸

    مملکت خراب

    دختره تیشرت پوشیده یه حریر هم انداخته روش به عنوان مانتو

    کل اندام که هیچ، کل وجودش معلومه

    بعد من مانتو جلو بسته پوشیدم، جلو بازم نه‌ها. یه خورده فقط شلوارم تنگه طرف یه نگاه به پاهام کرده. یه نگاه تو صورتمو چشمک میزنه میره.

    جالبیش برام این بود که مگه هنوزم هستن همچین آدمایی

    تا برسم خونه دائم به خودم میگفتم من کله‌مو کجا بکوبونم الان

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • سه شنبه ۲ مهر ۹۸

    بچه پرورشگاهی

    مردم بابا دارن تشویقشون میکنه

    میگه آفرین کلاس خیاطی رفتی. آفرین خلاقیت داری میتونی پونصدتا مانتو درست کنی دیگه. آفرین خرج رو دستم کمتر میزاری

    یه بار گفتم من خیاطم، به هر دری زده که کوچیکم کنه بگه نگو من خیاطم الکی.

    جدیدا طوری رفتار میکنه انگار من بچه مردمم😑

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • سه شنبه ۲ مهر ۹۸

    یا رازق

    خدا روزی رسونه

    خودش که گفته هیچ

    من با اطمینااااان کامل بهتون می‌گم.

    از یه جایی می‌رسونه که انگشت به دهان می‌مونید.

    همین

  • ۲ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • چهارشنبه ۲۳ مرداد ۹۸