مگه امکانش هست که تو رو با کلمات توصیف کرد؟؟
روزتو تبریک میگم با ذوق و اشک
با تک تک سلولهای بدنم دوست دارم :)
بیشتر اوقات انگار فریاد میزنن!
اینجا پر از کتابِ
همشون یه صدا فریاد می زنن پس کی مارو میخونی؟
انگار همش یه باری هستن رو دوشم.
اون از کتابهای پارسال و پیرارسالی که از نمایشگاه کتاب خریدم!
اینم از کتابهای شرکت!
یعنی اون روز میرسه که ذهنم از این بابت آروم بشه؟
در تور صیاد
به نام خودش فکر میکرد
ماهی آزاد
شاعر: صابر سعدی پور
این واقعیت رو نمیتونم انکار کنم که وقتی دانشجوها رو تو مترو میبینم از حسودی میمیرم.
یه وقتا بدجور دلم دانشگاه میخواد.
تو این همه سرما و زمستون و یخبندون من سرما نخوردم
چرا آخه باید الان سرما بخورم؟ :(
از وقتی یادمه تو خونوادهیِ مامانم همش مرگ و میر بوده
سالی یه دونهشون میرن
انگار اینا یه ذره هم برا اینجا نبودن
جلو مرگ اونارو که نمیشه گرفت، اما میشه لااقل صبر مامانمو خیلی بیشتر کنی.