به طرز وحشتناکی پاهام یخ میکنه
پاهامو میذارم تو برف
بعد درش میارم میرم کنار بخاری
و بعد مثل چرخه دوباره اتفاق میافته
دقیقا همین حس رو دارم
بیشتر وقتها همین حس
تا رسیدم شرکت منشیِ مهربون برام یه لیوان موهیتو اورد
کم مونده بود دستشو بوس کنم
از بس که گرم بود و حالم خوش نبود
هرچی دعا بلد بودم براش کردم.
دیشب تا صبح همش خواب و بیدار بودم
صبح هم نتونستم بخوابم
بعد از ظهر هم به دلیلی نشد که نشد
الان تو شرکت یه چشمم به کاره یه چشمم بسته ست
خدایا یه کاری کن دووم بیارم امروزه رو