پـــانـدای رنـــگـی

نگاهی متفاوت

تشنگی

هیچ وقت فکرشو نمی‌کردم یه روزی برسه من انقد مشتاقانه منتظر شربت مسخره‌ی آلبالویه آقای رئیس باشم.
لعنتی بیا
  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • چهارشنبه ۳ مرداد ۹۷

    آخه چقد دیگه

    وقتی تو آینه به خودم نگاه می‌کنم قیافم خود خود ثبت شرکت شده😐

    دو هفته پشت هم یک روز درمیون دارم میرم ثبت شرکت

    برای پسر آقای طالقانی

    آقای شهید طالقانی لااقل یه کمکی برسون کار پسرت راه بیافته جان من

  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • چهارشنبه ۳ مرداد ۹۷

    لطفا 😑

    به راستی زل زدن بی‌فرهنگی و بی‌تربیتی محسوب می‌شه

    زل نزنییییید اه

  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • چهارشنبه ۳ مرداد ۹۷

    طلسم شده

    خیلی سخته بکوبی بری اون سر شهر
    ثبت شرکت تو میرداماد
    هر دو سری بسته باشه
    آخه 1 و نیم برای چی باید اداره‌ها رو ببندن
    جالب اینجاست کل اون چند ساعتی که هستن هم کاری نمی‌کنن.

  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۳۰ تیر ۹۷

    یه وقتا هم بر عکس میشه

    آره ...

    ساندویچ کامل خوردم بدون عذاب وجدان

    در عجبم بعد از تموم شدنش احساس پرواز داشتم

    یه وقتا باید به خودت (به قول معروف) حال بدی :)


  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۳۰ تیر ۹۷

    عمو ویگیلی

    کتابهای دی جی سلینجر به نظر من از جمله کتابهاییه که توش حس خوب کمه 
    اما من به شخصه دوس ندارم بزارمشون زمین.
    نمیدونم شاید برای اینه که جوری مینویسه تا مخاطبو جذب خودش کنه.
    داستان یا رمان خارجی همیشه گنگ بوده
    چون خلقیاتشون و حرف زدناشون با ما فرق می‌کنه
    اما این یه جوریه که میشه خودتو توی کتاب با شخصیتهای داستان ببینی.
    کتاب دلتنگی‌های خیابان چهل و هشتم رو هم مثل کتاب ناطور دشت دوست داشتم.


    پ.ن: من معمولا از داستانهایی که آخرش آدم رو به حال خودش میزاره، دوست دارم و واقعا میرم تو افق محو میشم. :)

  • ۰ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۲۳ تیر ۹۷

    خدا اون بالا هست.

    پله برقی‌های مترو برای مردا بهشته

    اینو میشه تو صورت تک تکشون دید

    همیشه منتظرن

    به حساب خودشون که می‌خوان احترام بزارن و حق تقدم رو رعایت کنن

    اما تو دلشون چیا می‌گذره خدا می‌دونه

    البته من هم ذره‌ای به حسشون پی بردم که چطور با شعف و (زیر چشمی) به خانمای جلوی خودشون نگاه می‌کنن.

    بله من پی بردم

    بهش می‌گن زِنای چشم!

    نگاه نکنید.


  • ۰ پسندیدم
  • ۰ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۲۳ تیر ۹۷

    خدایا نجاتم بده !!!

    هستن کسایی که خودشون کار می کنن و پول خودشونو در میارن و تا حالا از باباشون پولی درخواست نکردن و بازم باباشون ازشون میخواد که پولی که در میارنو پس انداز کنن و قناعت کنن؟

    یا فقط تو این دنیا بابای من اینطوریه؟

    جلل الخالق

  • ۰ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۲۳ تیر ۹۷

    گرما

    تو راه که داشتم میومدم دفتر به حدی گرم بود داشتم محو می‌شدم

    الان تازه حالم جا اومد

    کاش یه منشی‌ای چیزی کسی بود یه لیوان آب خنک می‌داد دستم

    کی به مقامات بالا برسیم خدا میدونه

  • ۱ پسندیدم
  • ۱ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • چهارشنبه ۱۳ تیر ۹۷

    لیست آرزوها

    یه تصویر ساز شدن و نویسنده شدن تو فهرست آرزوهامه

    که اینارو هم یادبگیرم

    تکمیله D:

    والا کی فکرشو میکرد من یه روزی کارای گرافیکی انجام بدم.

    یا اینکه یه عمر تو ذهنم بود اگه قراره سر کار برم، کارم فرهنگی باشه و شد!

    خدایا این دو تا هم درست بشه قول میدم دیگه دل بکنم D:

  • ۲ پسندیدم
  • ۲ نظر
    • سمانه (رنگی)
    • شنبه ۹ تیر ۹۷