درست همین وقتاست که کارام کند پیش میره
متوجه میشم احتیاج به یه استراحت و تفریح خوشگل دارم.
با اینکه هر دفعه میریم شمال و پدر گرامی جاهای دیگه رفتن رو خرج الکی میدونه :/ 
همچنان دلم شمال خوشگل خودمون رو میخواد
دلم بد تنگ شده
با اینکه از تکرار متنفرم، اما دلم ضعف میره برای روستای قشنگون
پدر میگه تو چرا دلت تنگ شده، تو که زادگاهت اونجا نیست
هر وقت که اینو میپرسه، واقعا میمونم چی جواب بدم.
هیچ وقت حس نکردم من برای اونجا نیستم
انگار یه تیکه از وجودم اونجاست.