یادمه دوران مدرسه. فک کنم ۱۴ سالگی بود یه وقتا مطالب کوتاهی می‌نوشتم
از همون وقتا با خودم می‌گفتم من دلم می‌خواد نویسنده بشم.
یادمه اولین داستانهای کوتاهی که تو داستان همشهری خوندم چقققققد برام لذت بخش بود.
یه چندتایی تو وبلاگ قبلیم می‌نوشتم.
رفتم تو مصاحبه برای کلاس نویسندگی. استاده ازم پرسید چرا می‌خوای تو کلاس ما شرکت کنی؟ گفتم تو وجودم می‌بینم. از کوچیکی دوست داشتم و هنوزم بهش علاقه دارم.
خدایا منو قبول کنن
قول می‌دم دختر خوبی بشم😶