نیکولای عزیز حرف دل منو زدی.
بابا پرسید: «چند ماه بیمه رد شده برات؟» گفتم: «نمیدونم. چهار-پنج ماه» بابا لبخند زد. من بغض کردم. چهار-پنج ماه بیمه دارم و چهار-پنج ماه است که کیک نپختهام، بافتنی نبافتهام، هیچ مطلب جذابی ننوشتهام، کتاب جدیدی نخواندهام، پایاننامهام را درستحسابی پیش نبردهام، رمانم را تمام نکردهام، برای دوستانم نامه نفرستادهام، احساس مفید بودن و رضایت نداشتهام و درعوض از دستدادن تمام اینها، چهار-پنج ماه بیمه گرفتهام!